Butterfly Effect-1

KEVIN is my love.......he is holy love

 جی آر به سمته كمدش رفت و درش رو باز كرد..دوبار دید تویه اون اشغال وكاغذ ریختن..جی‌آر اهی كشید و درشو بست..اون دیگه به این رفتاره بقیه دانش اموزا عادت كرده بود.از وقتی اون موضوع رو 3ساله پیش فهمیده بودن این رفتار رو میكردن..اون به كلاس رسید و دید رویه نیمكتش هم اشغال ریختن..بی تفاوت اونارو كنار زد و نشست و به نگاه و خنده هایه بقیه توجهی نكرد... همه پچ پچ میكردن تا در باز شد و رن وارد شد همه ساكت شدن... رن پسره زیبا ظریف باموهایه بلوند بود كه تقریبا 1ماهه پیش به ا ون مدرسه اومده بود و از همون روزه اول جی ار میتونست نگاهه خیره اونو رو خودش حس كنه..ولی جی ار همیشه خودشو از اون عقب میكشید..اون نمیخواست اطرافه رن باشه... رن مثله همیشه خونسرد  بی تفاوت وارد شد  وتا به صندلی جی ار رسید  دوباره بهش خیره نگاه كرد جی ار سرشو پایین انداخت. رن ادامه داد و نیمكته كناره جی ار نشست.و در طوله كلاس مثله همیشه به جی آر خیره میشد.جی ار معذب سرشو  پایین می انداخت....دراطرافه رن بودن همیشه اونو عصبی میكرد...رن خیلی زیبا بود و نگاهه اون همیشه رویه جی ار بود.هرجامیرفت رن اونجا بود و بهش نگاه میكرد.تو غذاخوریه مدرسه.تو كتابخونه.تو حیاط.تو سالن ورزش همه جا همیشه نگاهه رن دنبالش بود! اون دركماله تعجب چندروزه پیش موقع خرید از سوپرماركت نزدیكه خونش هم رن رو دید ولی اونو به حسابه اتفاق گزاشت...اون سعی كردباور كنه كه این هیچی نیست.امكان نداشت رن از اون خوشش بیاد.همه ازاون متنفر بودن...یعنی هنوز درباره 3ساله پیش چیزی نشنیده بود؟!!!

.وقتی زنگ خورد جی آر تا جایی كه میتونست سریع وسایلش رو جمع كرد و رفت..در راهره به قدری عجله داشت كه به پسری برخورد كرد و افتاد..پسر با عصبانیت:چطور جرات كردی بدنه كثیفت رو به من بزنی..

 جی ار بلند شد و به ارومی: فقط خفه شو " واونو سمته دیوار هل داد.اونها چشم تو چشم شدن..جی ار خواست راهشو بگیره كه بره كه پسر اونو برگردوند و به صورتش مشت زد...

 جی ار عصبانی شد وبا خشم اونو هل داد:نمیخوام دعوا كنم باشه؟" و دوباره برگشت كه بره كه صدایه تعجب جعمیت رو شنید برگشت ببینه چی شده كه ناگهان رن رو دید كه دسته پسر رو تو هوا گرفته ..پسر میخواست با چاقو به جی ار حمله كنه... رن دسته پسر رو فشار داد و چاقو از دستش افتاد و اونو هل داد:بكش كنار"...

پسر كه از نیرویه رن تعجب كرده بود ترسید و فرار كرد... جی ار خواست تشكر كنه كه دختری گفت:اوپا چرا كمكش میكنی؟ اون ارزشش رو نداره... رن كه داشت به جی ار نزدیك میشد در یك قدمی اون متوقف شد و اخماشو درهم كشید. و به جی ار خیره شد... جی آر سرخ شد و بدونه حرفی برگشت و رفت...اون به قسمته خلوت حیاط رفت و نشست و به رن فكر كرد"چرا نجاتم داد..چرا اونطوری نگاه كرد!!!" در همین افكار بود كه  صدایی شنید: اسمت چیه؟..

جی ار برگشت و رن رو دید اون در 5قدمیش نشست سعی كرد به صورته زیبایه اون نگاه نكنه رن واقعا متفاوت زیبا بود.اون تحسین برانگیز بود.....جی ار:JR...

 رن با صدایی شیرین:اسمه واقعیت...

جی آر:كیم جونگ هیون ولی جی ار صدام بزن.. 

رن بدونه لبخندی سرشو تكون داد:چند سالته؟..

جی ار تعجب كرد:تو میدونی.با من هم كلاسی!!...

رن ناگهان متوجه اشتباهش شد:اوه اره اره درسته17 سالته.پس به خاطره همین انقدر معصومی..جی ار با تعجب نگاش كرد"چه جهنمی میگه!!!!!"..

جی آر:خودت هم 17 سالته..رن پوزخند زد:درسته....پس از مدتی كه در سكوت گزشت و جی آر حسابی از نگاهه خیره رن معزب شده بود گفت:ممنونم كه كمكم كردی ولی چرا دنباله من اومدی؟...

رن با خونسردی:ازت خوشم اومد.. جی آر به چشمایه رن نگاه كرد.هردوشون بهم خیره شدن و قلبه جی ار تندتند زد..جی آر:چرا؟...

رن:بیا با هم دوست باشیم.... جی ار با تعجب  نگاش كرد ولی بدون حرفی بلند شد و رفت"اون مطمئن نبود رن واقعا بخواد دوستش باشه.اگه اونو بدونه"....!!!!  رن به سمتش اومد و سره حرف رو باز كرد: باهم كلاس داریم..باهم بریم من كنارت میشینم..جی آر سرشو به علامت موافقت تكون داد...اون باورش نمیشد الان اونا باهم دوستن!این جی آرو عصبی میكرد.اون و داشتنه دوست قلبش رو غمگین میكرد.....بعد از كلاس اونا به سالن غذاخوری رفتن و ناهار خوردن..رن فقط به جی ار خیره میشد.. و با بی اشتهایی با غذاش بازیمیكرد..

جی ار معذب شد:مشكلی هست رن؟...رن با ملایمت بهش خندید:فقط گرسنم نیست..

همین موقع چنتا پسر سمتشون اومدن: میخوام اینجا بشینم..

جی ار با بی تفاوتی:گمشو یه جایه دیگه...پسر جی ارو هل داد..

جی آر با عصبانیت:گفتم نمیخوام دعوا كنم..ولی پسر بیتفاوت دوباره اونو هل داد..جی آر عصبانی شد یقه پسر رو گرفتو به صورتش مشت زد..پسر افتاد و صورتش خون الود شد.همون یه مشت كافی بود كه قدرته جی اربرایه پسر ثابت بشه...از ترس بلند شد و فرار كرد..

جی ار ناراحت شد رو به رن:متاسفم رن من میرم..

رن دنبالش رفت:جی ار چی شد؟ایرادی نداره تقصیر تو نیست...

جی ار ایستاد:به این خاطر نیست این منو یاده گزشته میندازه.میخوام تنها باشم..جی ار اینو گفت و به حیاط رفت..از دور رن رو دید كه همون پسرا دورش جمع شدن و دارن چیزی رو براش تعریف میكنن..حتما همون موضوعه 3ساله پیش رو!!!..جی ار میدونست رن وقتی همه چیزو بفهمه دیگه نمیخواد دوستش باشه و از ناراحتی اهی كشید........ اون به 3 ساله پیش فكر كرد ....

 


نظرتونو راجبه داستان مهسا جون بدین لفدن

فعلاااااااااااا


نظرات شما عزیزان:

Shaqayeq
ساعت14:30---9 تير 1392
من عاشق داستانای مهسام دمش گرم و ممنونم ازت

mahmoud ataei
ساعت20:44---8 تير 1392
سلام دوست خوبم . از وبلاگ زیبات دیدن کردم . خوشحال میشم به وبسایت ما هم سری بزنی . میتونی عضو بشی http://d-store.loxblog.com

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | شنبه 8 تير 1392برچسب:,ساعت | 18:59 نویسنده | WOO SUNG MIN |